متن مرگ نازلی
نازلی بهارخنده زدوارغوان شکفت،درخانه زیره پنجره گل داد یاس پیر،دست از گمان بدار،با مرگه نحس پنجه میفکن،بودن به ازنبود شدن خاصه دربهار...،نازلی سخن نگفت سرافراز،دندان خشم برجگره خسته بست ورفت،نازلی سخن بگو،مرغ سکوت جوجه ی مرگی فجیع را در آشیان به بیضه نشسته است،نازلی سخن نگفت چو خورشید،از تیرگی برآمد ودر خون نشست ورفت ،نازلی سخن نگفت،نازلی ستاره بود یک دم دراین ظلام،درخشیدو جست ورفت،نازلی بنفشه بود:گل داد ومژده داد،زمستان شکست ورفت زمستان شکست ورفت...
+ نوشته شده در پنجشنبه بیست و سوم خرداد ۱۳۹۲ ساعت 22:29 توسط me
|